کتاب حافظ در اقلیم عشق
320,000 50%
160,000 تومان
کتاب حافظ در اقلیم عشق شرح حال عشق و عاشقی حافظ و شاخه نبات معشوقه ی او
وزن
500 گرم
ابعاد
24 × 17 سانتیمتر
ناشر
آثار برات
سایز کتاب
وزیری
شرح احوال شاعر
سعید قانعی
به کوشش
ناصر آقابراتی
نوع جلد
شومیز
تعداد صفحات
۳۰۴
درباره ی کتاب حافظ در اقلیم عشق
در طول تاریخ همگان عشق را شریف ترین و لطیف ترین و پاک ترین احساسات آدمی دانسته اند.
ولی در قرنی که ما از آن سخن می رانیم در زمینه همین عشق و عاشقی صحنه های فجیعی به وجود آورده اند.
که از شنیدن آن مو بر اندام آدمی راست میگرد.
آیا این عشق بود. عاشق خون معشوق را می نوشید و معشوق جگر عاشق را به سیخ می کشید؟ حافظ از وفاداری و عفاف و صفات ملکوتی معشوقه اش اطمینان کامل داشت. از عشق و علاقه متقابل شاخ نبات به خودش هم مطلع بود. اما دختر پاکدامن بدون این که کسی را از مقصد و مقصودش با خبر سازد، از منزل بیرون رفته بود و با آن که چند ساعتی از شب می گذشت …
شاعر امیدها و آرزوها
حافظ شاعر امیدها و آرزوهاست و راز و رمز جاودانی و ماندگاری اش در همین است. نیز در اینکه با هرگونه بدی و جهل و پلیدی دشمن بود. خصم ریا و فریب، حیله و نیرنگ پستی و زبونی حرص و آز ستم و ستمگری و هر چیز که مایه ی آزار مردم بی گناه باشد، او با همه ی دشمنی هایش با هیچ تنابنده ای سرستیز و دشمنی ندارد. او جهان را با دیده ای اخلاص و تقدس می نگارد.
ما نگوییم بدو میل بناحق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش است کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
حافظ از خصم خطا گفت نگیریم براو ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
او در تمام عمر پربار پنجاه ساله ی هنری اش با همه ی فقر و تهی دستی اش از اوج مناعت و بی نیازی قدمی واپس ننهاد. در برابر هیچ صاحب قدرتی بی جهت سر خم نکرد. به واقع او عارفی صمیمی و پاکدل و اهل دلی با معرفت و رندی عالم سوز بود.
حافظ در یک نگاه
شمس الدین محمد که لقب او لسان الغیب است. شهره در شعر و غزل است. به قرائنی شاید در حدود سال ۷۲۰ هجری در شیراز قدم به عرصه هستی نهاد.
مراحل رشد، کودکی و نوجوانی را آغاز کرد. یعنی هشتصد سال بعد از فروپاشی و سقوط امپراتوری ساسانیان. و صد سالی بعد از قتل عام ها. سوختن سرزمین ها و شهرهای آباد به دست چنگیز. در گرماگرم محله منارسازی های تیمور لنگ در اصفهان نصف جهان بود.
بخشی از کتاب حافظ در اقلیم عشق
آغاز ماجرا
دختر زیبایی به نام ماه منظر، که در یک خانواده ی مرفه پا به عرصه ی روزگار پا نهاده بود. غرق در ناز و نعمت زندگی می کرد. از جمال و کمال به حد اعلی بهره مند. از حیث عقل و هوش در میان هم قطاران بی مانند بود. دختران هم سن و سال او مخصوصاً دوشیزگان بزرگزاده و پر حشمت و جلال بر او حسد می بردند و خوش به حالش میگفتند.
آنچه آنان را متحیر می ساخت این بود که دختر مزبور با همه ی زیبایی و رعنایی و با این که از تمام نعمت ها برخوردار بود و به نظر آنان کمترین کسری و نقصی در زندگی نداشت معهذا غالباً قیافه اش گرفته و اندیشناک به نظر می رسید.
از معاشرت با دختران و زنان گریزان بود. اگر هم گاهی روی اجبار در مجلسی حاضر می شد، با همه وسائل تفریح و خنده که در مجالس جشن و سرور و عقد و عروسی فراهم بود، خنده که سهل است حتی تبسمی بر لبانش نقش نمی بست.
بعضی ها این حال او را حمل بر کبر و غرور می کردند. می گفتند که چون عموی دختر در صدد تصاحب تاج و تخت ایران است، لذا خان سلطان که نام آن دختر بود، کسر شأن خود می داند که با زیردستان آتی هم ردیف باشد.
برخی دیگر تصور می کردند که خان سلطان به درد عشق آتشینی گرفتار است. که شب و روز به عشق خود فکر می کند. ولی همه می دانستند که این دختر به هر جوانی از هر طبقه که باشد، اظهار علاقه کند، معشوق باسر در مقابلش به خاک خواهد افتاد.
حدسیات دیگری هم می زدند. ولی آنچه مسلم بود کسی از درد دل این دختر خبر نداشت…