
کتاب بیگانه اثر آلبر کامو انتشارات آتیسا
178,000 72%
49,000 تومان
بیگانه
نویسنده آلبر کامو
مترجم جلال آل احمد
ناشر آتیسا
جلد شومیز
قطع رقعی
تعداد صفحات 135
درباره نویسنده
نویسندهی این کتاب، «آلبر کامو» در تاریخ 7 نوامبر 1913 در روستایی دورافتاده در الجزایر متولد شد. هرچند که کودکی وی در سختی و فقر سپری شد اما به واسطهی قلم بینظیری که وی داشت به سرعت جایگاه ویژهای را در ادبیات جهان کسب کرد. و هر روز بر محبوبیت وی افزوده میشد. بدون اغراق میتوان گفت که تمام آثار «آلبر کامو» یکی از دیگری زیباتر و گیراتر است. کتاب سقوط بعد از چاپ اولش با استقبال بینظیری از سوی طرفداران کتاب روبرو شد و نظر تمام منتقدین عرصهی ادبیات را جلب کرد. به پاس همین داستاننویسیهای شاهکار و منحصر به فرد «آلبر کامو» بود که جایزهی «نوبل ادبی» سال 1957 به وی اعطا شد.
درباره کتاب
آلبر کامو در کتاب بیگانه که یکی از رمانهای مشهور او محسوب میشود، به روایت سرگذشت مردی بیاحساس میپردازد که نگاهی متفاوت به دنیای اطرافش دارد. شخصیت اصلی داستان مرسو نام دارد و به خاطر قتلی که انجام داده در انتظار مراسم اعدامش است.
کتاب بیگانه اثر آلبر کامو انتشارات ندای معاصر از دو قسمت تشکیل شده است. در قسمت اول، قهرمان داستان در مراسم کفن و دفن مادرش بدون هیچ غم و اندوهی از این اتفاق نشان داده میشود و سپس شما در طول داستان با زندگی این فرد آشنا شده و متوجه میشوید که او به هیچ عنوان با اطرافیانش رابطهی عاطفی برقرار نکرده و در بیتفاوتی کامل سیر میکند.
این شخصیت که نامش مرسو است از این روند زندگی خشنود بوده و رضایت دارد. اما این شیوه از زندگی و تأثیرش بر دیگران بعدها به ضررش تمام میشود و او را در موقعیت سختی گرفتار میسازد. در ادامهی داستان شما وارد قسمت دوم رمان شده که مربوط به محاکمهی مرسو است. قسمتی که مرسو برای اولین بار ماحصل رفتارش با دیگران را میبیند. داستان از آن طرف مرزها برای شما آمده، از آن طرف دریاها. و برای شما از آفتاب و از بهار خشن و بیسبزهی آنجا صحبت میکند.
برای درک رمان بیگانه و کارهای مورسو مهمترین فصل کتاب، فصل پایانی است. یعنی جایی که مورسو در زندان با کشیش صحبت میکند و به طور مشخص به پوچ بودن زندگی اشاره میکند. حرف مورسو این است که زندگی و کارهای ما هیچ اهمیتی ندارد چرا که در انتهای آن مرگ در انتظار همه ما است.
بخشی از کتاب را باهم بخوانیم:
امروز خبر مرگ مادرم را به من دادند. نمیدانم اصلاً شاید همان دیروز مرده باشد. این تلگراف از آسایشگاه سالمندان برایم ارسال شده بود:
“مادرتان مرده است. فردا باید خاکسپاری شود.”
با احترام
از این نامه متوجه نشدم مادرم دقیقاً امروز مرده یا دیروز.
در مارنگو آسایشگاه سالمندانی بود که مادرم را به آنجا برده بود. فاصلهی آن تا شهر الجزیره بیست و چهار کیلومتر است. ساعت 2 بعدازظهر با اتوبوس خودم را به آنجا رساندم تا صبح روی جسدش بیدار بمانم و بعد از خاکسپاری زود برگردم.