کتاب کشتی عروس ها اثر جوجو مویز انتشارات آثار برات کاغذ سفید
320,000 61%
122,000 تومان
رمانی که تداعی کننده ی اصالت عشق های قدیمی است.
جنس کاغذ سفید و خارجی
وزن
543 گرم
ابعاد
21 × 145 سانتیمتر
ناشر
آثار برات
نویسنده
جوجو مویز
مترجم
لیلی قاسمی / اعظم قاسمی
سایز کتاب
رقعی
نوع جلد
شومیز
تعداد صفحات
488
کتاب کشتی عروس ها: اثر جوجو مویز
کتاب کشتی عروس ها:
سال 1946 است. جنگ جهانی دوم در همه جای دنیا به پایان رسیده است. مردان و زنانی که در زمان نبرد باهم ازدواج کردهاند. آنها فرصت این را دارند که در کنار هم زندگیشان را آغاز کنند.
در شهر سیدنی، چهار نوعروس به 600 عروس دیگری میپیوندند که در یک کشتی بزرگ هواپیمابر به همراه هزاران افسر نیروی دریایی به مقصد انگلستان در سفر هستند. همه، از خلبان هواپیمای جنگی گرفته تا ساده ترین کارگر عرشه، در برابر قوانین سختگیرانهی کشتی یکسان هستند.
اما بر خلاف وجود مقرراتی سختگیرانه، سرنوشت مردها و عروسهای داخل کشتی به هم گره میخورد و همسو میشود.
برای زنی جوان با شخصیتی چندوجهی و پیچیده به نام فرانسس مکنزی که گذشته دست از سرش برنمیدارد. این سفر، نقطهی تحولی خواهد بود که زندگیاش را برای همیشه تغییر خواهد داد.
کتاب کشتی عروس ها، یک رمان خالیخالی نیست!
میتوان این طور برداشت کرد که یک داستان بسیار طولانی و مفصل دربارهی انتخابهای مهم زندگیست. نکتهی جالب کتاب که احتمالا با تجربهای که شما در خواندن رمان به دست آوردهاید، دور از چشمتان نخواهد ماند. و حدسش را خواهید زد. این است که مادر بزرگ جنیفر که در حال تعریف کردن داستان برای ماست، یکی از همان چهار نو عروس است…
بخشی از کتاب کشتی عروس ها:
رسید و کم کم اوج گرفت. گویی ریتم خندههای آنها با امواج اقیانوس هماهنگ بود و کم و زیاد میشد. فرانسیس و مارگارت به سمت صدا برگشتند. متوجه شدند چند مرد که لباس مهندسی داشتند به چند زنی که گوشهی سالن غذاخوری بودند ملحق شدهاند. مارگارت یک نفرشان را شناخت. روز قبل او را دید. که مشغول تمیز کردن عرشه بود و با هم حالواحوالپرسی کرده بودند. مردها دور زنها ایستاده بودند. زنها بدشان نمیآمد که کانون توجه آنها باشند.
مارگارت گفت: جای جین خالیه! بعد خودش را با غذا مشغول کرد.
یه چیزی براشون ببریم؟ یه کم پوره سیب زمینی؟
مارگارت گفت: تا به اونا برسونی سرد شده! بعدشم من خوشم نمیاد جین غذاشو رو تخت من بخوره. به اندازهی کافی بدبو هست.
نگاه فرانسیس از پنجره به بیرون خیره ماند. امواج خروشان آنها را دربرگرفته و گاه محکم خود را به پنجرههایی که ذرات نمک روی آنها خشک شده بود می کوبیدند. مارگارت اندیشید. چه قدر این زن تو داره.
این از اوناست که حتی وقتی حرف هم میزنه، باز جریانات و حرفای دیگهای تو سرشه میچرخه. ناگاه با صدای بلندی گفت: کاشکی حال مودگان خوب شه.
فرانسیس به طرف مارگارت برگشت. انگار که رشتهی افکارش با این حرف پاره شد و…