کلیات دیوان عبید زاکانی انتشارات آثار برات
390,000 50%
195,000 تومان
کتاب کلیات دیوان عبید زاکانی: به اهتمام سعید قانعی توسط انتشارات آثار برات به چاپ رسید.
درباره ی کتاب کلیات دیوان عبید زاکانی:
خواجه نظام الدین عبیدالله اهل قزوین، معروف به عبید زاکانی، شاعر اواخر قرن هفتم یا اوایل قرن هشتم هجری قمری است. آثار او بیشتر به زبان طنز است.
اگرچه وی اشعار و غزلیات جدی نیز دارد، شهرت او بیشتر به خاطر اشعار طنزش است. او با زبان شعر و طنز از رنج مردم، نالایقی و جهالت حاکمان و تزویر و ریای زاهدان می گوید.
از این رو، محبوب مردم و مغضوب برخی حاکمان و زاهدان بود. اشعار و حکایت های کلیات دیوان عبید ذاکانی به ظاهر خنده دار، ساده و سرگرم کننده هستند، اما لایه ای عمیق تر وجود دارد.
آن انتقاد و اعتراض جسورانه و به سخره گرفتن خرافات، ریا، نادانی و ستم است که جامعه ی انسانی از دیرباز به آن دچار بوده است. زبان شعر عبید بی پروا و تند است.
او با شجاعت و جسارتی کم نظیر به نقد زشتی ها و پلیدی ها در جامعه، به خصوص در طبقه ی حاکم می پردازد. عبید بی توجه به دوستی و دشمنی دیگران، نقد خود را بی پروا در قالب طنز بیان می کرد.
لقب های عبید زاکانی:
کلیات دیوان عبید ذاکانی
لقب های مختلفی را به عبید زاکانی نسبت دادند که از جمله : ناصرالدین، کمال الملة والدین، نظام الملة والدین و نجم الدین.
این نام ها در کهن ترین دست نویس های دیوان عبید در حواشی مجموعه ای که در سال 907 ه.ق. نوشته شد
همچنین نام شخصی این شاعر عبیدالله و تخلص عبید تخلص شعری اوست و خود او نیز در تخلص یکی از غزلیات خود چنین می گوید: گر کنی با دیگران جور و جفا با عبیدالله زاکانی مکن
عبید در موقع تألیف تاریخ گزیده که مدت چهل سال پیش از وفاتش بوده به شهرت و محبوبیت بسیار و رسائل بی نظیر شهرت داشته است.
در تذکره ی دولتشاه سمرقندی چند حکایت راجع به عبید و مشاعرات او با -جهان خاتون -شاعره و -سلمان ساوجی – و ذکر تألیفی از او به نام شاه شیخ ابواسحق در علم معانی و بیان و…نوشته شده است.
بخشی از کتاب کلیات دیوان عبید زاکانی:
ز حد گذشت جدائی ز حد گذشت جفا/ بیا که موسم عیشست و آشتی و صفا
لبت به خون دل عاشقان خطی دارد/ غبار چیست دگر باره در میانهی ما
مرا دو چشم تو انداخت در بلای سیاه/ و گرنه من که و مستی و عاشقی ز کجا
کجا کسیکه از آن چشم ترک وا پرسد /که عقل و هوش جهانی چرا کنی یغما
ز زلف و خال تو دل را خلاص ممکن نیست / که زنگیان سیاهش نمیکنند رها
دلم ز جعد تو سودائی و پریشانست/ بلی همیشه پریشانی آورد سودا
عبید وصف دهان و لب تو میگوید/ ببین که فکر چه باریک و نازکست او را